جدول جو
جدول جو

معنی پی فکندن - جستجوی لغت در جدول جو

پی فکندن
(هََ)
پی افکندن. بنیان گذاردن. بنا نهادن، از بن برکندن. رجوع به پی افکندن شود
لغت نامه دهخدا
پی فکندن
بنیان گذاردن، بنا نهادن، از بن بر کندن
تصویری از پی فکندن
تصویر پی فکندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی فشردن
تصویر پی فشردن
پافشاری کردن، پایداری کردن، پی فشردن، برای مثال نشاید در آن داوری پی فشرد / که دعوی نشاید در او پیش برد (نظامی۶ - ۱۰۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر افکندن
تصویر پر افکندن
کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس افکندن
تصویر پس افکندن
پس انداختن، به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش افکندن
تصویر پیش افکندن
جلو انداختن و راندن، جلو بردن، تقدیم کردن، بستن در اتاق به حالتی که با اندکی فشار باز شود، پیش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی افکندن
تصویر پی افکندن
بنیاد نهادن، شالودۀ عمارتی را ریختن، بنیاد ساختمان گذاشتن، بنا کردن، تاسیس کردن، برای مثال پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند (فردوسی۲ - ۱۲۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی کندن
تصویر پی کندن
کندن جای پی دیوار، گود کردن جای دیوار یا پایۀ ساختمان برای ریختن شفته
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
چیزی از درآمد خود ذخیره کردن. اندوخته ساختن. ذخیره کردن، تأخیر. بعقب انداختن، میراث گذاشتن. (برهان قاطع) ، پس افکندن کار را، مساوفه
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیوستن. (برهان) ، جمع کردن ودر سلک کشیدن. (برهان). مؤلف برهان ذیل ’پیکند’ آرد: ماضی پیکندن بمعنی پیوستن است و در سلک در آوردن یعنی پیوست و در سلک درآورد و جمع نمود:
هر آنچه داود آنرا به سالها پیوست
هر آنچه قارون آنرا به عمرها پی کند.
رودکی.
، گود کردن جای دیوار یا دور بنائی که خواهند ساختن تادر آن گود پی افکنند. دور فرو بردن جای دیوار و بنلادتا لاد بر آن استوار کنند
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بنا کردن. ساختن. عمارت کردن. بن افکندن. بناء. تأسیس. بنا نهادن. برآوردن. بنیان کردن. پی انداختن:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند.
فردوسی.
مداین پی افکند جای کیان
پراکنده بسیار سود و زیان.
فردوسی.
یکی باره افکند ازین گونه پی
ز سنگ و ز چوب و ز خشت و ز نی.
فردوسی.
ز خارا پی افکنده در ژرف آب
کشیده سر باره اندر سحاب.
فردوسی.
- پی افکندن کاری (سخنی) ، بنیاد نهادن آن:
به شیروی بخشیدم آن برده رنج
پی افکندم او را یکی تازه گنج.
فردوسی.
پی افکن یکی گنج ازین خواسته
سوم سال را گردد آراسته.
فردوسی.
سخنهای هرمزد چون شدببن
یکی نو پی افکند موبد سخن.
فردوسی.
پی کین تو افکندی اندر جهان
ز بهر سیاوش میان مهان.
فردوسی.
یکی جنگ بابیژن افکند پی
که این جای جنگست یا جای می.
فردوسی.
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکی فال فرخ پی افکند شاه.
فردوسی.
بگوید ابر شاه کاوس کی
که بر خیره کاری نو افکند پی.
فردوسی.
ز گوینده بشنید کاوس کی
برین گفته ها پاسخ افکند پی.
فردوسی.
بشاه آگهی شد که کاوس کی
فرستاده و نامه افکند پی.
فردوسی.
کس آمد بگرد وی از شهر ری
برش داستانی بیفکند پی.
فردوسی.
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
بنیکی یکی اخترافکند پی.
فردوسی.
بدین خرمی بزمی افکند پی
کزان بزم ماه آرزو کرد می.
اسدی.
بدو داد تا مرز قزوین و ری
یکی عهد بر نامش افکند پی.
اسدی.
بنگر که خدای چون بتدبیر
بی آلت چرخ را پی افکند.
ناصرخسرو.
ز گیلان برون شد درآمد به ری
به افکندن دشمن افکند پی.
نظامی.
، اختراع کردن. ابداع کردن. نو آوردن. چیزی را باعث شدن:
پدر مرزبان بود ما را به ری
تو افکندی این جستن تخت پی.
فردوسی.
، آغازیدن. شروع کردن. رجوع به پی اندرافکندن و نیز رجوع به افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
پیش انداختن، پایین افکندن. فرود آوردن سر و جز آن:
خجل گشتتان دل ز کردار خویش
فکندید یکسر سر از شرم پیش.
فردوسی.
رجوع به پیش (در معنی فرود و زیر) شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ف ف)
پیش افکندن. رجوع به پیش افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
رجوع به پس افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
افکندن پیل. بر زمین زدن پیل، کنایه از عاجز کردن باشد. (برهان). کنایه از عاجز کردن و غالب آمدن. (غیاث). عاجز کردن و حیران داشتن:
از در خاقان کجا پیل افکند محمودرا
بدره بردن پیل بالا بر نتابد بیش از این.
خاقانی.
چو در زین کند سرو آزاد را
بر اسبی که پیل افکند باد را.
نظامی.
و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 244 شود، ترک غرور کردن:
پیل بفکن که سیل ره کنده ست
پیلکیهای چرخ بین چند است.
نظامی.
، پیل طرح دادن. مات کردن:
چو بشنید آن حکم یأجوج را
که پیل افکند هر یکی عوج را.
نظامی.
بنطع کینه برچون پی فشردی
در افکن پیل و شهرخ زن که بردی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ثابت قدم بودن و استوار کردن و استوار شدن قدم. (آنندراج). پی فشاردن. ثبات ورزیدن. پایداری کردن:
یکی شاه گیلان یکی شاه ری
که بفشاردندی گه جنگ پی.
فردوسی.
تنی را که بتوانی از جای برد
بپرخاش او پی چه خواهی فشرد.
نظامی.
بنطع کینه بر چون پی فشردی
درافکن پیل و شه رخ زن که بردی.
نظامی.
نشاید در آن داوری پی فشرد
که دعوی نشاید در او پیش برد.
نظامی.
جهان کام و ناکام خواهی سپرد
بخودکامگی پی چه باید فشرد.
نظامی.
بدادو دهش در جهان پی فشرد
بدین دستبرد از جهان دست برد.
نظامی.
به هرجا که نیروی من پی فشرد
مرا بود پیروزی و دستبرد.
نظامی.
در منزل مهر پی فشردند
وآن نزل که بود پیش بردند.
نظامی.
نه پی در جستجوی کس فشردم
نه جز روی تو کس را سجده بردم.
نظامی.
، قدم نهادن. قدم زدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ دَ)
تسلیم شدن:
ما کز تو چنین سپر فکندیم
گر عفو کنی نیازمندیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ شُ دَ)
عجز و الحاح نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات). روی افکندن
لغت نامه دهخدا
بر زمین افکندن پیل بر زمین زدن فیل، عاجز کردن: از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بده بردن پیل بالا بر نتابد پیش ازین. (خاقانی)، ترک غرور کردن: پیل بفکن که سیل ره کندست بیلکیهای چرخ بین چندست. (نظامی)، (شطرنج) طرح دادن پیل مات کردن: بنطع کینه بر چون پی فشردی در افکن پیل و شهرخ زن که بردی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی فشردن
تصویر پی فشردن
ثابت قدم بودن، استوار کردن، پی فشاردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش انداختن، پایین انداختن فرود آوردن (سر و جز آن) : خجل گشتتان دل زکردار خویش فکندید یکسر سر از شرم پیش. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افکندن
تصویر پس افکندن
ذخیره کردن اندوختن، بعقب انداختن (کاررا) تاخیر، میراث گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر افکندن
تصویر پر افکندن
بال و پر ریختن مرغان پر ریختن، مانده شدن عاجز شدن مقهور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی کندن
تصویر پی کندن
کندن جای پای ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فکندن
تصویر پیش فکندن
پیش افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی افکندن
تصویر پی افکندن
بنیاد نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس فکندن
تصویر پس فکندن
پس افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
ذخیره اندوخته پس افکندن پس انداز پس او گند، آنچه از اقساط بدهی و قرضی در موعد خود پرداخت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرافکندن
تصویر پرافکندن
((~. اَ کَ دَ))
کنایه از اظهار ناتوانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس افکندن
تصویر پس افکندن
((~. اَ کَ دَ))
پس انداز کردن، ذخیره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش افکندن
تصویر پیش افکندن
((اَ کَ دَ))
پیش انداختن، پایین انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی فشردن
تصویر پی فشردن
((پِ. فِ شُ دَ))
پافشاری، اصرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل افکندن
تصویر پیل افکندن
((اَ کَ دَ))
کنایه از عاجز کردن، ترک غرور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی افکندن
تصویر پی افکندن
((پِ. اَ کَ دَ))
بنیاد نهادن
فرهنگ فارسی معین
با دهان دمیدن، فوت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی